داستان بلند «هزار دست پنهان»، ادامة داستان «هزار خورشيد تابان»، اثر «ايرج مثال آذر» است. در داستان «هزار خورشيد تابان» خوانيم که... «ليلا» زن جواني است که از دورة سلطة طالبان جان به در برده اما، زخمهاي زمانه چين و چروک زودرسي را بر چهرهاش نشانده و ستم روزگار روحاش را سخت آزرده است. در داستان «هزار دست پنهان»، تصوير ديگري از «ليلا» را ميبينيم که هنوز با ياري کودکان کشورش به مبارزه با بيگانه پرداخته است؛ کودکاني که هنوز با پوکههاي فشنگهاي سربازان بازي ميکنند. در اين داستان، ترس مردان و زناني به تصوير کشيده ميشود، که به جاي اميدواري به آينده از خود ميپرسند که چه وقت نوبت آنها فرا خواهد رسيد. اين داستان، داستان زندگي مردم کابل است.