آرتور و دخترش، ماريا، مسئول ميخانهاي در بيرون شهر هستند. آرتور مرد ثروتمند و خسيس، اما ظاهرا فقير است. ماركو نامزد منتخب پدر براي ماريا است. ماريا از او به علت مشاركت در تقلب و چپاول مشتريها بيزار است و با پسر كفاش قرار ازدواج گذاشته است. ماريا به همراه پسر كفاش نقشهاي ميكشند و پسر كفاش در كسوت يك مشتري جديد با پول فراوان وارد ميخانه ميشود. آرتور و ماركو با آگاهي از پول فراوان، با او بازي ميكنند و در صحنهاي كه آرتور، ماركو، ماريا به همراه مستي در ميخانه حضور دارند، ظاهرا مشتري جديد كشته ميشود و زماني كه فرد مست ميخانه را ترك ميكند، آنها در جيب مشتري اعلاميهاي پيدا ميكنند كه در آن جايزهاي براي كشتن مانياچو، راهزن معروف تعيين كردهاند و چهره مشتري كشته شده، با مانياچو مطابقت دارد؛ به زودي او تبديل به گرانترين مشتري ميشود و آرتور و ماركو بر سر اينكه مرده متعلق به آنهاست به جدل ميپردازند كه نامهاي از مانياچو پيدا ميكنند، اين درحالي است كه مانياچوي واقعي همان مست لايعقل است. در اين كتاب نمايشنامه ديگري با عنوان «براي خريد كه نبايد پول داد» به تصوير كشيده شده است.