كاربرد حكايت و قصه در فرآيند درمان، عرصهاي را فراهم ميآورد كه مددجو قصة زندگي خود را به آن فراافكند و به مضمون قصه، معناي واقعي ببخشد. قدرتمندترين مكانيسمي كه در اينجا عمل ميكند، شايد «همانندسازي» باشد؛ به اين معني كه مددجو خودش را در جايگاه و نقش شخصيت اصلي قصه قرار داده و سعي ميكند كه آنچه را شخصيت داستان انجام داده يا از انجام آن سرباز زده است، تقليد كند. چنانچه قصه سربسته باشد و به اندازة مناسب مبهم باقي بماند، ممكن است مددجو فرافكني كند و براي يافتن راهحل براي تعارض خاصي كه در قصه نقل شده است، تلاش كند. شايد مهمترين نقشي كه قصه در درمان ايفا ميكند، همگاني و جهاني جلوه دادن مشكلاتي است كه فرد با آنها دست و پنجه نرم ميكند. بنابراين وي احساس نميكند كه تنهاست و مشكلش خاص و غيرقابل حل است. از اين رو نگارنده در كتاب حاضر، به كاربرد درماني قصهها؛ كاربردهاي ويژة تمثيل؛ و گسترة تمثيلهاي خاص پرداخته است. همزادي و همزيستي شادي و عشق؛ عوامل خطرزا را جدي بگيريم؛ باورهاي افسانهاي؛ خود را نيز محترم بشماريم؛ و ناكارآمدي دانش بدون بصيرت برخي از عنوانهاي فصلهاي كتاب است.