دختري كه دچار بدبيني و سوء ظن است مدام احساس ميكند كه از طرف اطرافيان و مردم مورد هجوم قرار ميگيرد. او عاشق فيلمهاي علمي، تخيلي و كارتن است. او در محل كار خود، مطب دندانپزشكي تصور ميكند كه دندانپزشك در مورد او افكار شيطاني دارد. روزي او فکر میکند كه مورد تهاجم دندانپزشك قرار گرفته است و پرخاشگرانه مطب را ترك ميكند. او در جاها و مكانهاي مختلف تصوري از مورد هجوم قرار گرفتن دارد. بنابراين به درمانگر مراجعه ميكند و درمانگر، او را متوجة ميكند كه اين تصورات از قوة تخيل افسارگسيختة اوست و از ضمير پيشآگاهاش فوران ميكند. اما دختر حتي به درمانگر خود بدبين است و شروع به نوشتن تصورات خود ميكند. در اين كتاب داستانهاي ديگري با عنوان بادهايي كه از هندوكش ميوزد، سنگواره، مردهها دروغ ميگويند؟، حاشيهنشين، بوتهزار، زني از جنس مس، كورنگ و مادرم مرا خورده است به نگارش درآمده است.