پدر و مادر «ياسي»، در كودكي او از هم جدا شدند، به همين دليل او دختري سركش بارآمد. پدرش بعد از مدتي تصميم به بازگشت ميگيرد، اما ياسي با پرخاشگريهايش، او را نميپذيرد. يك شب كه ياسي به خاطر بيماري به بيمارستان ميرود با پزشكي به نام «رضا» آشنا ميشود. رضا به ياسي دل ميبازد، اما چون فردي مذهبي و پايبند اصول است، از سوي ياسي رانده ميشود. بعد از آن ياسي به نامزدي پسر ديگري درميآيد و پشيماني بعد از اين نامزدي باعث ميشود تا او تصميمات جديدي براي زندگياش بگيرد.