در يكي از شهرهاي زيباي قديم كشور ايران، حاكمي بداخلاق و از خودراضي حكومت ميكرد. او هرروز، به بهانههاي واهي مردم را به دست ماموران خود ميداد تا آنها را حسابي كتك بزنند. روزي حاكم تصميم گرفت، مانند بتي باشد كه مردم او را بپرستند و سجده كنند. به پيشنهاد وزير مجسمهاي به شكل حاكم در ميدان مركزي شهر نصب كردند. حاكم قانوني گذاشت كه اگر كسي به مجسمه احترام نكرد، بعد از برآوردن سه آرزو و خواسته، او را بكشند. روزها گذشت تا جوانمردي عشايري از شنيدن كشته شدن مردم بيگناه به علت سهلانگاري در احترام به مجسمة حاكم به ستوه آمد و با خود عزم كرد كه اين رسم نكوهيده را از بين ببرد و درسي به حاكم دهد تا هيچگاه فراموش نكند. به همين علت با تصميم قبلي پيش چشم ماموران به مجسمه احترام نكرد، ماموران او را نزد حاكم فرستادند و او توانست نقشة خود را عملي كند و به هدفش برسد. «پنج قصه» برگرفته از داستانهاي كهن ايران و با عنوانهاي گنج مراد (مرد و نامرد) دانايي، شغل شاهنامه، قانون حاكم ظالم و ارزش جان است.