پس از مرگ مادر «روما»، پدر از شركت داروسازي، كه چند دهه در آن كار ميكرد، بازنشسته و به اروپاگردي مشغول شد، قارهاي كه پيش از اين نديده بود. او گاهي اوقات نيز كارتپستالي را به سياتل ميفرستاد؛ جايي كه دخترش روما به همراه همسرش آدام و پسرش آكاش زندگي ميكرد. پس از سفرهاي بسيار، روما از پدر خواست تا در طبقة پايين خانة آنها زندگي كند. اما پدر خطاب به روما، كه بر اين مساله اصرار ميورزيد، نياز خود به تنهايي را يادآور شد و در ادامه گفت كه من براي چنين جابهجاييهايي ديگر پير شدهام. روما پس از چندي يكي از كارتپستالهاي پدر را يافت كه به زبان بنگالي به نشاني خانمي به اسم «ميناكچي باغچي» در «لانگ آيلند» نوشته شده بود. آنگاه روما دريافت كه دليل مخالفت پدر براي ماندن در سياتل، علاقه به همين زن است. مجموعة حاضر حاوي هشت داستان كوتاه است كه داستان يادشده با عنوان «خاك غريب» يكي از آنهاست.