امروز درست 168 روز است كه براي مشخص شدن شرايط و توافقهاي لازم براي جدايي از «فتانه» به اين آپارتمان 48متري دخمه آمدهام. مادرم بعضي روزها «بهجت» را براي پختوپز به خانهام ميفرستد. فتانه هم گاهي تا جلوي در ميآيد و از هر موضوعي حرف ميزند غير از دليلي كه برايش به اينجا آمدم. من فهميدم كه يك مشكل واقعي اينجا دارم و آن مردي است كه هر روز زانتياي سياهرنگش را با وسواس زيادي ميشويد. از اين حركت هر روز او سر يك ساعت مشخص، عصبي و ناراحت ميشوم. تا اين که يك روز كه به سراغ ماشين نيامده با چوب سنگين بيسبال ضربات شديدي را به ماشينش وارد ميكنم، وقتي به خودم ميآيم، بالاي سرم يك عالم چشم ميبينم. ولي خوشحالم كه به خاطر كارم توضيحي به هيچكس نخواهم داد. مجموعة حاضر مشتمل بر داستانهاي كوتاهي تحت عنوان تصميم، اسب، شمسالعماره، زانتياي سياه، چهار چهارشنبه و يك كلاهگيس، تو خفه ميشي يا من؟، گروه اكثريت، مثل هميشه، ماما عاشق لاك قرمز بود، بزك، و روبهرو است. داستان مذكور «زانتياي سياه» نام دارد.