در 18 اسفندماه، آقاي صاد مهمترين قسم زندگياش را مبني بر پايان دادن به زندگي پرهيجان خود با همسرش و آغاز زندگي دلخواهش ميگيرد. او با خودش قرار ميگذار با اولين دختري كه ميبيند دوست شده و به هر قيمتي شده ششماه خوشبگذراند. براي اين هدف دست به اقداماتي ميزند، اما بينتيجه ميماند. او تهديد ميشود و كتك ميخورد، اما در تعقيب دختري تا ميدان اهواز ميرود و در فرصتي مناسب به مقصود خود رسيده و جنازة دختر را در اهواز رها ميكند و به سمت تهران حركت ميكند در اين ميان سرنوشت آقاي سين، مردي معمولي و وسواسي كه هيچوقت ازدواج نكرده به سرنوشت آقاي صاد گره ميخورد و آنها را به سوي وقايعي سوق ميدهد كه در اين كتاب به تصوير كشيده شده است.