«اميرسالار» برخلاف ديگر خواهر و برادرهايش كه همگي در خارج درس خوانده و زندگي ميكنند، به اصرار پدرش در ايران ميماند و برخلاف ميلاش با همدستي عمو و پدرش، دخترعمويش «مستانه» را به عقد خود درميآورد. اما مستانه زني بيقيد و بند و خوشگذران است و پس از گذشت مدتي از زندگي مشتركشان، اميرسالار اين موضوع را ميفهمد تا اين كه آنها صاحب فرزندي نيز ميشوند و مستانه در يكي از روزهايي كه به دنبال خوشگذرانيهاي خود بوده، در راه بازگشت به خانه تصادف ميكند و ميميرد. بعد از آن زندگي اميرسالار در مسير جديدي قرار ميگيرد كه در ادامة داستان بازگو شده است.