«روز گراز» روايت زندگي مردي 66 ساله به نام حبيب است كه همه او را كمعقل ميدانند. او از كودكي لكنت داشته و مثل غول غذا ميخورده است. در جواني نيز در يك كشتارگاه كار ميكرد. از كودكي تا پيري، هيچكس نتوانسته با زور و قلدري و تهديد او را وادار به كاري كند، اما هميشه مانند بچهاي ششساله ساده و معصوم بوده و به همين دليل خيليها با زبان خوش و ترفند و فريب وادارش كردهاند كارهايي را به سرانجام برساند كه خود او ميلي در انجامشان نداشته است و بسياري با زبان خوش حقش را خوردهاند. اين كتاب شرح مسايل و زندگي حبيب و فريب خوردنهايش ميباشد؛ حبيبي كه در مواقعي شاهد پنهانيترين لايههاي زندگي افراد اطرافش بوده و از هيچچيز به جز مرگ نميترسيده است.