بنا بر يك تقسيمبندي، فلسفة اخلاق مشتمل بر سه شاخة فرااخلاق، اخلاق هنجاري و اخلاق كاربردي است. فرااخلاق كه ميتوان آن را انتزاعيترين شاخة فلسفة اخلاق به حساب آورد، خود شامل سه حوزة دلالتشناسي، وجودشناسي و معرفتشناسي اخلاقي است. سوالاتي نظير اين كه فضاي مفاهيم اخلاقي، مانند خوبي، بدي و... چيست، در دلالتشناسي اخلاق مورد بحث قرار ميگيرد و پرسش از اين كه آيا ما اساسا معرفت اخلاقي داريم يا نصيب ما در اين وادي جز شكايت اخلاقي نيست، در حوزة معرفتشناسي اخلاقي مطرح ميشود. يكي از پرسشهاي مهمي كه در فرااخلاق به بحث گذاشته ميشود، عبارت است از اين كه آيا ما اصول اخلاقي چندي داريم يا خير؟ در اين باره فيلسوفان متعددي در مكاتب مختلف دربارة اخلاق و حوزههاي مختلف آن نظراتي مطرح كردهاند. براي مثال ژان پل سارتر، در سنت فلسفة قارهاي با مطرح كردن اخلاق موقعيتي در صدد پاسخگويي به پرسش مزبور برآمد. بنابر راي او آنچه كه در وادي اخلاق براي رسيدن به داوري اخلاقي موجه محوريت دارد و نقش مهمي ايفا ميكند، موقعيت وجودي كنشگر اخلاقي است. از طرف ديگر ايمانوئل لويناس، تصميمپذيري در وادي اخلاق را كماهميت ميانگارد و بر يكتايی و منحصر به فرد بودن تصميمات اخلاقي تاكيد ميكند. نگارنده در كتاب حاضر، پيشينة بحث دربارة خاصگرايي و عامگرايي را در سنت اخلاقي تحليلي بررسي كرده است. كتاب از دو فصل با عنوان «الگوپذيري رفتار دلايل اخلاقي» و «اخلاق وظايف در نظر اول: نمونهاي از عامگرايي اخلاقي معقول» تشكيل ميشود.