راوي داستان، زني است سي و چند ساله كه اوايل انقلاب همراه همسرش «ابي» براي زندگي از تهران به كانادا سفر ميكند. ابي همسرش را با عشق و علاقه انتخاب كرده است؛ اما اين اواخر، دلباختة زن ديگري شده است. اين موضوع، باعث رنجش روحية اين زن نقاش شده و او را به سوي يك شاعر انگليسيزبان سوق ميدهد. آشنايي اين زن با «جيم» روحية او را آرام ميكند. زن هفتهاي يك بار، به ملاقات او ميرود و در اين ديدارها، روحية آسيبديدة وي ترميم ميشود و ميتواند بار ديگر زندگياش را با همسرش ادامه دهد.