پنج سال از بيوه شدن مادر «اكه» ميگذشت كه پدربزرگش هفتادمين سال تولدش را جشن گرفت و اكه و مادرش را با نامهاي خشك و بيروح، كه هشت سطر بيشتر نبود، دعوت كرد. مادر اكه كه وضع مالي خوبي نداشت، تصميم گرفت تا هديهاي غيرمنتظره براي پدرشوهرش ببرد. بدينترتيب او سرودهاي از خود را به اكه داد تا آن را روي صفحة گرامافون بخواند و سپس آن صفحه را با خود به مراسم جشن تولد برد. مادر پس از باز شدن همة كادوها به اكه گفت تا به طور ناگهاني گرامافون را روشن كند. اما پدربزرگ با شنيدن صداي بلند و آزاردهندهاي كه در آغاز از دستگاه شنيده شد فورا با عصبانيت به اكه گفت: ميشود آن لعنتي را خفهاش كني؟ با اين گفتة پدربزرگ يكي از مهمانان خندهاي سرداده و اكه با مشاهدة خندة او به گريه افتاد. مجموعة حاضر حاوي هفت داستان كوتاه از «استيگ واگرمن» ـ نويسندة سوئدي قرن بيستم ـ به همراه نگاهي به ادبيات سوئد در سال 1940، نيز شخصيت و آثار و سالشمار زندگي و آثار وي است. داستان يادشده «هدية غيرمنتظره» نام دارد.