در «آستينهاي رنگي» خانوادهاي دور هم نشستهاند. پدر خانواده شيشة قارچي را روي ميز ميگذارد و پسر خانواده با ديدن قارچها تصور ميكند كه آنها با او صحبت ميكنند. مدتي بدينشكل سپري ميشود تا اين كه وي با سروصداهايی كه ميشنود از حال خود بيرون آمده و آماده ميشود و از خانه بيرون ميرود. سپس در راه با نگاهي به پولهايش، با خود ميانديشد كه با نامزد خود به كجا بروند. هوا باراني است، او به يك مغازه ميرسد و تصميم ميگيرد كه هديهاي براي نامزد خود تهيه كند. وارد مغازه ميشود و با ديدن دو قوطي غذاي بچه، تصميم ميگيرد آنها را خريداري كند، پس از خريد به سراغ نامزدش ميرود و با هم به قدم زدن ميپردازند. پس از مدتي نامزدش بنا به دلايلي از دست او ناراحت شده و او را ترك ميكند و پسر همچنان به قدم زدن در زير باران ادامه ميدهد. مجموعة حاضر شامل هشت داستان كوتاه تحت اين عناوين است: خاك پري؛ لكه پاككن؛ آسانسور؛ قصة خرسي كه جيپ قرمزش را بزخر كرده بودند؛ روشنيهاي كج (ايزراييل)؛ پرندة باز؛ شام دوستانه؛ و آستينهاي رنگي.