اشعار رابرت فراست (1874-1963م) با ظاهري سهل و دستيافتني، بعيد و چندسويه است. شعرهاي او نمايشگاهي از تلاش انسان براي بقا در جهاني بحراني است. انسان او در بطن آشفتگيها در جستوجوي آرامشي هرچند گذراست و در جهان و طبيعتي كه او را ناديده ميگيرد، در راه برقراري نظم و آرامش تلاش ميكند. اما به خوبي ميداند كه همين آشفتگي به ماهيت او به عنوان انسان تعين ميبخشد. در واقع حضور انسان و مبارزهاش با آشفتگيهاي موجود، الهامبخش او در خلاقيت است. در شعر فراست، انسان موجودي است بين ديگر موجودات، با وجود اين پديدهاي تنهاست و با سرنوشت خويش به تنهايي مواجه ميشود. براي چنين موجودي، زندگي به طور همزمان مستعد اضطراب و ناكامي از يك سو و آرامش و كاميابي از سوي ديگر است. نخستين مسالة انسان، دستيابي به حقيقت زندگي يا مجاورت نسبي با آن است. كتاب حاضر به نقد اشعار رابرت فراست و نوع و ابعاد حضور انسان در شعر وي اختصاص يافته است. انسان و رابطهاش با ديگران به عنوان موجودي اجتماعي، انسان و رابطهاش با طبيعت و انسان و نوع مقابلهاش با امور مختوم هستيشناختي سه فصل عمدة كتاب است.