خنياگرها بين قرون يازدهم تا سيزدهم در اوج بودند. «سام گالووي» آخرين خنياگر بود. او قصد داشت بعد از سه ماه، مزرعة «رنو آلتيتو» را ترك كند و همة ساكنان مزرعه از رفتن او غمگين بودند. سام يك گيتاريست بود و روي اسبش، آواز ميخواند. او بعد از ترك مزرعه، به دامداري «اليسون» رفت و پيرمرد از آمدن او استقبال كرد. يك روز السيون با «جيمز كينگ» برخورد كرد. او شرورترين مرد در جنوب غرب تگزاس بود و پيرمرد را تهديد كرده بود كه مزرعهاش را تخليه كند. اليسون اين ماجرا را به سام گفت. بعد از مدتي اليسون براي بار ديگر جيمز را ديد و دريافت آنها از طريق خواهر ناتني پيرمرد به نوعي با يكديگر آشنا هستند و به همين دليل اختلاف ميانشان برطرف شد، اما همان شب سام بدون اطلاع از اين ماجرا، جيمز را كشت. مجموعة حاضر مشتمل بر داستانهاي كوتاهي تحت عنوان آخرين خنياگر، حاكم مردم، عرضه و تقاضا، سيب اسرارآميز، كميت نامعلوم و... است.