كتاب حاضر، يكي از رمانهاي مجموعهي "ينگهدنيا" نوشتهي جان دوست پاسوس" ـ نويسنده معاصر آمريكايي ـ است. محتواي اين مجموعه، محكي است براي تحليل و ارزيابي سيسال از سرمايهداري آمريكا و تاثير مخربي كه نظام اين جامعه بر شخصيت و فضيلت فرد نهاده است. "دوس پاسوس" در سراسر اين مجموعه ارتباط ميان دنائت فرد و بحرانهاي اجتماعي را به دقت بازنموده و نشان داده است كه چگونه تجاوز اربابان زر و زور به آرمانهاي ملي و ميراثهاي اخلاقي، به تزوير و رياكاري افراد عادي منتهي ميشود. حتي افراد انقلابي "ينگهدنيا" يا متعصباند و يا رياكار؛ يا صرفا ابزاري هستند بياحساس و بياعتنا به نيازهاي بشر، كارگزاراني كه در حزب كمونيست مدارج ترقي را طي ميكنند و مرتجع كلمات را در جملههاي بيمعني به بازي ميگيرند. در همهي اين موارد، كلام به وسيلهاي براي پوشاندن حقيقت تبديل ميشود، و در همان حال عزت نفس فرد قرباني آرمان موهومي ميگردد كه قرار است در آينده تحقق يابد. "مدار 42" با اخباري آغاز ميشود كه شامل ترانههاي عاميانه، سرعنوان روزنامهها و هيجان و تب و تاب كشور در آغاز قرن است. در دوربين عكاسي يك راوي به ياد ميآورد كه خردسال است و با مادرش در اروپاست و هردو از دست هلنديهايي ميگريزند كه طرفدار بوئرها هستند و گمان ميكنند كه راوي و مادرش انگليسي هستند مخاطبان از همان آغاز كتاب با مبارزات كارگران، امپرياليسم، سوسياليسم، و جنگ سروكار دارند؛ ضمن آن كه در كتاب بسياري از جلوههاي حيات در آمريكا به شكل روسپيگري و ميخوارگي و سرگشتگي آدمها به تصوير كشيده ميشود. به تصريح مترجم: "از بخشهايي كه دوس پاسوس به زندگينامهي اشخاص بزرگ اختصاص داده است پيداست كه او دولتمردان شجاع و برخي از مخترعان هوشمند را ميستود، و در واقع خود را او با نوشتن مدار 42 دست به اختراع آمريكايي ديگري زد. صنعت شگرفي كه دوسپاسوس در نوشتن مجموعهي "ينگه دنيا" به خرج داده است سبب شد كه ژان پل سارتر، فيلسوف برجستهاي كه اكنون در زمرهي منتقدان ادبي تراز اول قرن بيستم نيز به شمار ميآيد، در سال 1938 چنين بنويسد: "من نويسندهاي را نميشناسم كه هنرش فخيمتر و پوشيدهتر از هنر دوسپاسوس باشد. هيچرماني را سراغ ندارم كه ارزندهتر و ملموستر و به ما نزديكتر باشد. دليلش آن است كه دوس پاسوس مواد و مصالح خود را از جهان ماگرفته است. در عين حال، جهاني بيگانهتر و دورتر از جهان او نميتوان يافت. جهان دوسپاسوس ـ مانند جهان فاكز و كافكا و استاندال ـ ناممكن است چون متناقض است. اما زيباييش در همينجاست، چون زيبايي همانا تناقضي است پوشيده.... دوسپاسوس فقط يك چيز اختراع كرده است و بس، و آن هنر تازهاي در قصهگويي است. اما همين كافي است... من دوسپاسوس را بزرگترين نويسندهي عصر حاضر ميدانم".