در نمايشنامة حاضر «هماشا» و «آريان» خواهراني هستند كه پس از مرگ مادر به همراه پدر، زندگي سختي را ادامه ميدهند. سرماي روسيه، فقر، گرسنگي و مرگ برادر بزرگتر كه اندكي پيش تيرباران شده است، همگي آنها را زجر ميدهد. پس از چندي آريان با شخصي موسوم به «سرگيی سرگيويچ ساموييلف»، كه قرار است كارگردان تئاتر شود، ازدواج ميكند. ساموييلف در يكی از تمرينهاي خود از شنلي پاره كه در صندوقي قديمي در خانة پدربزرگش جاي داشته سخن ميگويد؛ شنلي كه پدران و مادران آن دو (سامويلف و آريان) كودكانشان را در آن پوشانده بودند. پدران در همان جنگلها ماندند و مادران به همراه كودكانشان تنها آمدند و پس از آن مصيبت روسيه آنها را از پا درآورد. او در ادامة تمرين ميگويد: آيا با همين شنل نبود كه يوسف در راه مصر، تن مريم و عيسی را پوشاند؟ شايد هم شنل دنتكيشوت است؟ چه بسا از آن خود خدا يا سروانتس باشد؟