زوجي ميانسال با نام «گلن» و «امي» در فضاي يكنواخت آپارتماني ناگهان با مردي با نام «اسكات» مواجه ميشوند كه ناباورانه همچون برف در تابستان نازل شده و خود را برادر گلن مينامد. او نام و نشان گلن را با جستوجو در اينترنت يافته و خود را به او رسانده تا از اين پس و تا آخر عمر، برادري ـ اگرچه ناتني ـ داشته باشد و به گونهاي از بيكسي نجات يابد. نويسنده در اين نمايشنامه نشان ميدهد كه اسكات، كه در آغاز تنها براي ارضاي عاطفة برادري خود وارد زندگي گلن شده، در مناسبات جامعة امروز چگونه كمكم همة داشتههاي برادر خود، حتي همسرش را نيز غصب ميكند. نمايشنامه از سويي سيريناپذيري تمامتخواهي انسان امروز و از سوي ديگر جايگزيني اينترنت به جاي پيوند خوني گذشته را به تصوير ميكشد.