در نمايشنامة «مرغابي وحشي»، هيالمار عكاس در نهايت فقر در اتاقي زير شيرواني با زنش «گينا» و دخترش «هدويه» و پدر پيرش زندگي ميكند. در خانة آنها خرگوشها، مرغها و كبوترها با يك مرغابي وحشي زندگي ميكنند. اين مرغابي براي همة اهل خانه نشانة نوعي عنوان اشرافي است. زندگي محقر اين خانواده را «گريرس ورله»، پسر مردي كه به هيالمار در ازدواج او با گينا كمك كرد و هماكنون نيز به او كار و پول ميدهد، آشفته ميسازد. گريرس به هيالمار راز عشق پدرش به گينا را فاش ميكند، زيرا نميخواهد بپذيرد كه دوست قديمش، هيالمار، در دروغ زندگي ميكند. سرانجام نمايشنامه با صحنة خودكشي هيالمار به پايان ميرسد.