fiogf49gjkf0d
"گئورگ"، سه سال و نيمه بود كه پدرش بر اثر بيماري درگذشت. او خاطرۀ زيادي از پدر به ياد نداشت و تنها حلقۀ ارتباطي او با پدرش، عكسها و فيلمهاي يادگاري دوران كودكياش بود. مادرش پس از مرگ پدر، با مردي به نام "يورگن" ازدواج كرده و صاحب دختري شده بود. سالها به اين ترتيب ميگذشت و خانوادۀ چهارنفرۀ آنها در كنار هم زندگي ميكردند. تا اين كه روزي، گئورگ 11 ساله و نيمه پس از بازگشت و هنگام ورود به اتاق متوجۀ حضور پدربزرگ و مادربزرگش شد. مادربزرگ بستهاي به او داد و گفت كه اين پاكت و برگههاي درون آن داخل يك ماشين اسباببازي قديمي جاسازي شده بود. روي پاكت؛ به خط پدرش نوشته شده بود: به گئورگ. مادربزرگ معتقد بود خواندن آن نامه ميتواند معماهاي بسياري را براي گئورگ حل كند.