«امير صادقي» دندانپزشك يك بيمارستان بود كه دربارة بعضي زنها و زندگيشان داستانهايي مينوشت. او با بعضي از آنها در بيمارستان، در خصوص زندگيشان حرف ميزد و اين كار او باعث اعتراض برخي پرسنل شده بود. او تصميم گرفت با مراجعه به بهزيستي و شناسايي بيماران كمدرآمد و ناتوان آنان را رايگان يا با هزينة كمتر درمان كند و از اين طريق با زندگي آنان بيشتر آشنا شود. با مراجعة برخي از اين بيماران به او اتفاقهاي تازهاي رخ ميدهد.