در زمانهاي گذشته پادشاهي دادگر و نيككردار، بر سرزميني حكومت ميكرد و حكايت وي از اين قرار بود كه روزي راهي سفر شد و چون بازگشت سياهپوش بود. او بعدها ماجراي خويش را با يكي از يارانش چنين بيان كرد كه چون شنيد در چين شهري است چون بهشت، اما مردمانش همه سياهپوشند، تصميم گرفت راز آن را دريابد. او در آن شهر بر خانهاي مهمان شد و سرانجام با ياري صاحبخانه براي يافتن راز سياهپوشي مردمان به خرابهاي رفته و داخل سبدي كه در آن مكان بود نشست. ديري نگذشت كه خويش را در مكاني بس زيبا و ميان بانواني نيكرو يافت. بانوي بانوان هر شب زني را به عقد وي درميآورد، اما چون پادشاه، بانو را خواست به ناگاه خود را در ميان همان خرابه ديد. وي از همان راه به ملك خويش بازگشت و هرگز جامۀ سياه از تن به در نياورد. در مجموعۀ حاضر هفت حكايت بر اساس «هفت پيكر» يا «هفت گنبد» اثر حكيم نظامي گنجوي به نگارش درآمده است. هفت پيكر چهارمين منظومه از «پنج گنج» نظامي است كه در سال 593 سروده شده است.