«امين» روزهاي خوب و بد بسياري را كنار همسرش «رويا»، خواهرش «گلي» و دوستش «سهراب» ميگذراند. اما امين مدتي است كه حس كرده چيزي دوست ديرينش را ميآزارد و باعث شده رفتاري متفاوت با گذشته را در پيش بگيرد. او در كنجكاويهاي خويش نتيجهاي حاصل نميكند و هنوز در گيرودار كشف علت بدخلقيهاي سهراب است كه خبر قتل وي را ميشنود. مرگ مظلومانۀ سهراب شوك بد و وحشتناكي بر امين و رويا و از همه بدتر بر گلي ميگذارد. جمع صميمانۀ آنها از هم پاشيده شده و امين، كه خلاء شديدي را حس ميكند، به نوشتن پناه ميبرد و سپس به سراغ استاد سهراب، آقاي رحيمي، رفته و ضمن شركت در جلسههاي ادبي وي با او مانوستر ميشود. رحيمي نگاه امين را تا حدودي به زندگي تغيير داده و او را به نوشتن بيشتر ترغيب ميكند. امين، سهراب را از دست ميدهد، اما نگاه كردن و چگونه نوشتن را ميآموزد.