«امير اسماعيل ساماني» به دستور خليفۀ عباسي به نبرد با عمروبن ليث حاكم خراسان ميپردازد، تا بدين ترتيب خراسان را كه سرزمين پدرانش بوده از عمرو باز پس گيرد. طوفاني بر ميخيزد كه آرايش سپاه گستردۀ عمرو را بر هم ميزند. در همان لحظه عمرو با اسب خود ميگريزد، امّا با فرو رفتن پاي اسب در گِل، سپاهيان اميراسماعيل موفق به دستگيري وي ميشوند و آنگاه او را به بغداد فرستاده و به شايستگي با او رفتار ميكنند. سپس اميراسماعيل به سپاهيان خود دستور ميدهد تا اسيران را آزاد كرده و به آنان غذا و به اسباهايشان علوفه بدهند. سپاهيان، امير را از اين كار بر حذر ميدارند. امّا امير به آنان اطمينان ميدهد كه آنها هرگز باز نخواهند گشت و گفته اميراسماعيل درست بود؛ تا او زنده بود هرگز هيچ سپاهي از سوي باختر به سرزمين او دست اندازي نكرد. كتاب حاضر حاوي داستاني كوتاه دربارۀ اميراسماعيل ساماني، و نيز سرگذشت نامهاي از وي است.