داستان «نقاب آپولون» به نقل از بازيگري با استعداد با نام «نيكراتوس» روايت ميشود. مكان داستان در آتن است. آن زمان بازيگران با نقابي چهرۀ خود را ميپوشاندند، اما قهرمان داستان هنوز نقابي ندارد و به همين دليل از اين موضوع بسيار غمگين و افسرده شده است؛ چرا كه به بچهها نقابي نميدهند. اما پدرش هربار او را دلداري ميدهد كه بالاخره صاحب نقاب خواهد شد. اين بازيگر هميشه احساس ميكند كه عاشق است و غرور دارد. در يكي از صحنههاي نمايش وقتي منادي او را به سوي مرگ پيش ميبرد تصور ميكند كه تمام افراد پشت صحنه به پيشوازش خواهند رفت و او را تحسين خواهند كرد. اما چنين اتفاقي رخ نميدهد. بدينترتيب او همواره نقشهاي جديدتري را برعهده ميگيرد.