«مهتاب» تازه از دانشگاه به خانه برگشته بود و ميخواست مادرش را غافلگير كند كه صداي «سارا» خانم را شنيد. ساراخانم مادر «امير» و همسايۀ ديوار به ديوار آنها بود. مهتاب پشت در ايستاد و به حرفهاي ساراخانم و مادرش گوش داد. آن دو دربارۀ ازدواج امير و «خاطره» صحبت ميكردند، ولي ساراخانم معتقد بود كه مهتاب ميتواند بهترين عروس براي او باشد. مهتاب از كودكي با امير همبازي بود و به تدريج به او علاقمند شده بود ولي امير او را تنها به عنوان خواهر خود دوست داشت. پس از ورود خاطره به محلۀ آنها، مهتاب احساس كرد كه امير به او علاقمند شده است. در اين ميان مهتاب تمام تلاش خود را به كار برد تا بتواند موجب نزديك شدن امير و خاطره به يكديگر شود. آن دو با يكديگر ازدواج كردند، اما پس از ازدواج، خاطره چهرۀ ديگري از خود نشان داد. رفتارهاي خاطره باعث شد امير مرتب او را با مهتاب مقايسه كند و به اشتباه خود پي ببرد. اما اين موضوع سرآغاز مشكلاتي براي آنان شد.