«قمر الزمان و ملكه بدور» يكي از داستانهاي هزار و يك شب است. در اين داستان به موضوع سندرم زنهراسي يك شاهزاده و مردهراسي شاهدختي جوان پرداخته شده است. قمرالزمان و بدور هريك در مكان جغرافيايي جداگانه و دور از يكديگر به سر ميبرند و حتي نام سرزمين يكديگر را نميدانند، اما هر دو به يك بيماري دچارند و سرانجام با تجربهاي روياگونه از آن رها ميشوند. بخشي از داستان به چگونگي بيدار شدن شاهزاده و شاهدخت به وسيلۀ ديوان اختصاص يافته است. در حقيقت اين ديوها باعث رهايی آن دو از بيماري غير همجنس هراس ميشوند. كتاب حاضر ترجمۀ جديدي است از هزار و يك شب كه بر اساس نسخههاي عربي و با اتكا به ترجمههاي انگليسي و فرانسوي اثر به چاپ رسيده و به شيوۀ موضوعي تدوين گرديده است.