«آلبركامو»، «عصيانگر» را در سال (1951) يعني مدت كمي پس از پايان جنگ جهاني دوم نوشت. عصيانگر حاصل تاملات انديشمندي است كه بيگمان با تمام نحلههاي فكري و عقيدتي اروپاي پس از جنگ و دورانهاي پيش از آن آشنا بوده و در جامعهاي ميزيسته كه به طور مستمر تحت تاثير مكتبهاي گوناگون قرار داشته است. كامو در كتاب كم و بيش در همه تجربههاي ايماني و عقيدتي اروپاييان، از مسيحيت تا نيستانگاري، از فاشيسم تا كمونيسم، به پژوهشي ژرف ميپردازد و تصويري از سيرتاريخي افكار و عقايدي كه در طول زمان بر اروپا حاكم بوده است، ترسيم ميكند. او نشان ميدهد كه چگونه كساني كه از عشق به انسان دم ميزنند، كشتارها را به اين دستاويز توجيه ميكنند، فلسفه را عذرخواه خود قرار ميدهند و با استناد به آن براي رسيدن به هر هدفي تا آنجا پيش ميروند كه سرانجام جانيان را به داوران تبديل ميكنند. كامو ميگويد كه آدمي با افراط در نتيجهگيري از منطق عصيان، ميخواهد زمين را به قلمرويي براي خدايي خود مبدل كند و در اينجاست كه فرمانروايي تاريخ آغاز شده و انسان با وفادار ماندن به عصيان واقعي خود، خود را وقف انقلابهاي نيستانگارانه قرن بيستم ميكند.