جوان براي يافتن شغلي مناسب و تحقق بخشيدن به رويايش ـ نويسندگي ـ راهي شهر شد. او جواني باهوش و صاحب قريحهاي بود كه گاهي مقالاتش را به روزنامهها ميفروخت و از پول آن، غذايي مختصر تهيه ميكرد؛ ولي بسيار اتفاق ميافتاد كه نوشتههايش را نميپذيرفتند و او روزها گرسنه به زندگي ادامه ميداد. جوان بر اثر فقر و گرسنگي دچار مشكلات روحي، جسمي و اخلاقي و ناملايمات و آسيبهاي اجتماعي و به دنبال آن نااميدي و خيالبافيهايي شده بود كه او را بين گذشته، حال و آينده سرگردان ميكرد. او تصميم داشت كتابي مهم و فلسفي بنويسد تا شايد مشكلاتش را حل كند. وجه تمايز كتاب «گرسنگي» از ديگر آثار نويسنده در اين است كه داستان، سرگذشت واقعي روزگار جواني خود نويسنده ـ كنوت هلمسون ـ است. وي در كتاب تمدن جديدي را محاكمه ميكند كه از آزادي بشر سخن ميگويد، ولي او را گرسنه و بيپناه در جامعه رها ميسازد.