شخصيت اصلي داستان كه "ناگل" نام دارد، در واقع خود نويسنده (كنوت هامسون) است كه در پس ظاهري ديگر پنهان شده است. ناگل داراي تخيلي بارور، روحي غنايي و نيازمند به طغيان است. اين شخصيت روزي با لباسي جلف به يكي از شهرهاي كوچك نروژ ميرود. هيچ كس دربارهي او چيزي نميداند. او از همان زمان رسيدن به تمسخر ديگران ميپردازد، ديگران را متحير يا اغوا ميكند، باعث انزجار بزرگان شهري ميشود، سياست انتخاباتي را تحقير ميكند؛ اما حمايت از يك فرد ناقص العضو را كه از ديگر شخصيتهاي كتاب است وظيفهي خود ميداند. ناگل عاشق دختري به نام "داگني" ميشود: اما چيزي معمايي كه در وجود ناگل است دختر را در عين حال كه مجذوب او شده، ميترساند. گفتههاي متناقض ناگل او را در نظر دختر به صورت موجودي كه شخصيت واقعياش درك ناپذير است درميآورد و از اين رو نميتواند به اظهاري علاقهي ناگل پاسخ مثبت دهد. پس از آن، ناگل به زني ديگر روي ميآورد و از او تقاضاي ازدواج ميكند. زن ميپذيرد، ولي داگني زن را از ازدواج با اين مرد مرموز بر حذر ميدارد و او را پنهان ميكند. ناگل كه جوياي زندگي كامل است، به فردي بيزار از همه چيز بدل ميشود و به مرگي خود خواسته روي ميآورد؛ اما پس از نابودياش هم در شهر، از پيشبينيهاي غريب او كه به تحقق ميپيوندد ياد ميشود.