سده 20 شاهد دگرگوني سرنوشتسازي در مناسبات ميان علم و جامعه بود. دانشمندان در جنگ جهاني اول به خدمت فراخوانده شدند و در سنگرها جان باختند. آنها در جنگ جهاني دوم به عنوان ذخاير ملي معاف شدند. پي بردن به مفهوم اين تغيير، دشوار نيست: حكومتها به اين باور رسيدند كه پژوهش نظري ميتواند در صنعت، كشاورزي، پزشكي و... پيشرفتهاي عملي به بار آورد. با پيشرفتهايي چون كشف آنتيبيوتيك و كاربرد فيزيك هستهاي در توليد جنگافزارهاي اتمي، آن باور تقويت شد. علم با فنآوري چنان يكي شد كه وابستگي آن دو به هم، عموما رابطهاي بيزمان و فعاليتي واحد انگاشته شد. البته بايد در نظر داشت كه رابطه ميان علم و فنآوري فرايندي تاريخي بوده است و نه هويتي ذاتي. در كتاب حاضر تاريخهاي مشترك و مستقل علم و فنآوري از دوران پيشاتاريخ تاكنون تبيين شده است. هدف نگارنده در كتاب بررسي اين مفروض رايج بوده است كه: فنآوري، علم كاربردي است و نشان داده كه علم و فنآوري در بيشترين موقعيتهاي تاريخي پيش از سده 20، در جدايي نسبي يا كامل از يكديگر چه از حيث فكري و چه از نظر جامعهشناختي، پيشرفت كردهاند.