در سال 1930، كه مصادف با بحران بزرگ اقتصادي در آمريكاست، در مغرب و جنوب غربي ايالات متحدۀ آمريكا، مزرعهداران خردهپا بر اثر كمقوت شدن خاك زراعتي و ماشيني شدن كشاورزي ورشكست ميشوند. آنگاه بانكهاي طلبكار، اراضي آنان را تصاحب ميكنند تا مستقيما از آن بهرهبرداري كنند. دهقانان كه از خانههاي خود رانده شدهاند محكوم به مهاجرتاند. در آگهيهاي تبليغاتي كه به فراواني پخش گرديده، ادعا شده است كه ايالت ثروتمند كاليفرنيا به كارگر نياز دارد و مزدهاي كلاني ميپردازد. در پي اين آگهيها صدها هزار كشاورز شاهراه مغرب را در پيش ميگيرند، اما پس از اين سفر طولاني متوجه ميشوند كه قرباني كلاهبرداري بسيار بزرگي شدهاند. يگانه كاري كه براي آن به كارگر نياز است ميوهچيني و پنبهچيني است كه چند هفتهاي بيش آن هم در قبال دستمزد بسيار ناچيزي طول نميكشد. از طرفي بانكها، كه صاحب كارخانههاي كنسروسازي هستند، زمينداران كوچك را با نظارت بر نرخ ميوه و ترهبار ورشكست ميكنند. در پي آن در رمان شاهد مرگ هزاران خانوادۀ گرسنۀ مهاجر هستيم و آن عده كه باقي ميمانند با چشمان خود شاهد شكنجهگاه شدن ارض موعود خود هستند. اين رمان به دستاندازي شركتهاي بزرگ بر املاك دهقانان و چگونگي فراهم ساختن بدبختي آنان اشاره دارد.