"فرناز"، دانشجوي رشتۀ پزشكي، دلباختۀ همكلاسي خود ـ باربد ـ است، ولي غرور بيش از حد او و باربد منجر به كشمكشهاي بسياري ميان آن دو ميشود. پس از مدتي فرناز درمييابد كه برادرش "فواد" با خواهر باربد آشنا شده و قرار ازدواج گذاشته است؛ ماجراي فواد و "عاطفه" باعث ميشود كه فرناز و باربد بيشتر از قبل به هم نزديك شده و سرانجام با هم نامزد شوند. در اين ميان، فواد براي ادامۀ تحصيل به خارج از كشور ميرود ولي پس از مدتي به صورت تلفني اطلاع ميدهد كه به علت كشتن مردي در تصادف رانندگي در زندان است. باربد براي كمك به فواد راهي ميشود ولي بعد از آن ديگر خبري از او به دست خانواده نميرسد. پس از مدتي فواد تنها به ايران بازميگردد ولي تلاش ميكند با بهانههاي بسيار ماندن باربد در خارج را توجيه كند؛ در حالي كه هيچيك از افراد خانواده اين مساله را نپذيرفته و نيامدن باربد در هالهاي از ابهام باقي ميماند.