"رضا" تنها پسر خانوادۀ متوسطي است كه تمام تصميمات زندگياش را پدر يا مادرش ميگيرند. او پس از گرفتن مدرك تحصيلي، مدتي در مغازۀ دوستش، امين، كار ميكند و ساعاتي را هم در بنگاه پدرش ميگذراند. مادر رضا اصرار دارد كه كه او با دختر دايياش ـ هستي ـ ازدواج كند ولي رضا براي اولينبار با خواستۀ خانوادهاش مخالفت ميكند. در اين ميان زني به نام "بهين" به طور مرتب با رضا تماس ميگيرد و رابطهاي تلفني با او برقرار ميكند. رضا پس از مدتي به طور ناخواسته دلباختۀ بهين ميشود و از او خواستگاري ميكند، ولي بهين با رد خواستۀ او اعتراف ميكند كه در زندگياش وقايع و حقايقي وجود دارد كه در اولين فرصت براي رضا بازگو خواهد كرد.