"مژگان" به تازگي ديپلم گرفته و اكنون در آژانس هواپيمايي دايي خويش مشغول به كار است. چند ماهي است كه غريبهاي او را تا سر كوچه تعقيب ميكند، بدون اين كه حرمتشكني كند، او دلباختۀ مژگان است، اما مژگان هيچ علاقهاي به او در دلش احساس نميكند. از سويي طي اتفاقاتي در آژانس، يكي از مشتريان با نام "احسان فرهمند" به مژگان دل ميبندد و اين آشنايي مقدمات خواستگاري را فراهم ميسازد. در شب خواستگاري، مژگان غريبه را در ميان ميهمانان ديده و درمييابد او "حسام" برادر احسان است. اين امر اتفاقات گوناگون را سبب ميشود، اما اين راز تا پايان نزد مژگان و حسام باقي ميماند.