گرچه سلطان عبدالحميد دوم (1876-1909 م) به شكل صوري، آخرين خليفۀ عثماني نيست، ولي آخرين خليفۀ قدرتمند عثماني محسوب ميشود، زيرا بعد از او جمعيت اتحاد و ترقي حاكم بلامنازع شد، سرزمينهاي امپراتوري بيش از پيش تجزيه گشت، بساط اختلاف برچيده شد و... بسياري از تحليلگران مسائل عثماني همواره يك سويه به قضاوت نشستهاند. برخي سياستهاي عبدالحميد را عامل فروپاشي عثماني دانستهاند و بعضي ديگر انجمن اتحاد و ترقي را به اين كار متهم كردهاند، در صورتي كه براي ريشۀ ابي و علتيابي ضعف و بيماري حكومت عثماني بايد گذشتۀ اين نظام را بررسي كرد. تنظيمات را معمولا سرآغاز تاريخ معاصر عثماني ميدانند. ارتباط با غرب و تاثيرپذيري از آن منجر به برخي تحولات در درون جامعۀ عثماني شد. اين مطلب هم اگرچه علت بعضي مسائل بعدي شد، ولي نميتوان آن را علت اصلي قلمداد كرد، زيرا نخست بايد به اين پرسش پاسخ داد كه چرا در پي ارتباط با غرب، عثماني از آن تاثيرپذيرفت ولي نتوانست هيچگونه تاثير جدي بر آن بگذارد. سلطان عبدالحميد در خاطراتش مينويسد كه او همواره مترصد بوده است تا ضربهاي اساسي به غرب وارد كند. اين نكته نشان ميدهد، همانگونه كه غرب در پي متلاشي كردن عثماني بوده، عثماني نيز چنين انديشهاي را در خصوص غرب در سر ميپرورانده است؛ حال بايد به اين نكته پاسخ داد كه علل پيروزي غرب و شكست عثماني در تحقق اهداف و آمالشان چيست؟ شايد اين پاسخ تا اندازهاي راهگشا باشد. به نظر ميرسد، شعارهاي غرب، غربي كه از قرون وسطي فاصله گرفت و به دانش و كارشناسي مجهز شده و در پي دموكراسي در داخل جامعۀ خود بود، براي مردم عثماني جذاب و دلربا بود و حكم نسيم بهاري را داشت، در حالي كه ميتوان شعارهاي عثماني را براي مردم غرب به نسيم سرد پاييزي تشبيه كرد كه بر نفرت غربيان ميافزود.