يك باند بزرگ فروش اسلحه، در ماههاي پاياني جنگ ايران و عراق براي فروش يك محموله از تسليحات نظامي به عراقيها با موانعي روبهرو ميشود. "خاليه كاستلو"، نمايندۀ اين باند آمريكاي لاتين" به عراق سفر ميكند و به كمك زني به نام "دليله"، با مقامات عراقي در ازاي پرداخت مبلغ قابل توجهي رشوه به توافق ميرسد. در اين خلال "عدنان"، همسر دليله، غواص نيروي دريايي، پس از آگاهي از قصد عزيمت همسرش همراه كاستلو" به "كوردبا"، دچار نوعي بحران روحي ميشود و پس از گريز زن، در جريان انفجار يك سكوي نفتي ايران، در زير آب مبادرت به خودكشي كرده كه ناكام ميماند و توسط رزمندگان ايراني نجات مييابد. "عدنان" پس از اسارت، خود را "واحد فيصل" معرفي ميكند. در اردوگاه اسيران عراقي، وي با برخي از نيروهاي هوادار رژيم صدام درگيريهايي پيدا ميكند. از سويي "كاستلو" و "دليله" پس از رسيدن به كوردبا و به منظور تشويق عراق به خريد اسلحه، اقدام به تهيۀ فيلمي از زندگي يك اسير عراقي و شكنجه و قتل او توسط نيروهاي ايراني ميكنند. نقش اسير عراقي را شخصي ايفا ميكند كه شباهت بسياري به عدنان دارد. پس از تماشاي فيلم از سوي مقامات ايراني، ماموري با نام "حميد تكيه" به تحقيق پرداخته و ماجراي باند بزرگ قاچاق اسلحه فاش ميشود. تكيه به همراه يك كارگردان ايراني و عدنان نقشهاي عليه كاستلو طرح ميكند و طي مسافرت به كوردبا و تماس با دليله موفق به كشف جزئيات نقشه ميشود. دليله كه تحت نظر است به طرز مشكوكي به قتل ميرسد و كاستلو بعد از قتل دليله به منظور نظارت بر ادارۀ عمليات حمل اسلحه با هليكوپتر خود را به كشتي ميرساند كه در همان لحظه كشتي منفجر ميشود.