زني جوان با نام "آدريانا" مورد توجه مردي با نام "تزارگو" قرار ميگيرد. اما آدريانا كاملا به مرد بيتوجه بوده و او را از خويش ميراند. در هياهوي جنگ، بار ديگر تزارگو با لباس رزم در بر و سلاحي در دست به سراغ آدريانا آمده اما آدريانا با او همان رفتار سرد و خشمآلود را دارد. مرد جوان كه از اين رفتار به خشم آمده، در را هل داده و وارد خانه ميشود. چندي بعد آدريانا باردار است و با وجود سرزنشهاي خواهرش، رفكا، تصميم به نگهداري و حفظ كودك دارد. پس از هفده سال، يوناس، پسر آدريانا كه دريافته پدرش چه كسي است، دچار قهر و غضب شده و تصميم به قتل وي ميگيرد. او پس از چندي پدر را مييابد و زبان به ملامت وي ميگشايد، اما هنگامي كه درمييابد پدر از دو چشم نابينا شده، ديگر قادر به كشتن وي نيست و بدون آن كه بتواند به قول خويش عمل كند، ميگريزد. سرانجام يوناس از اينكه نتوانسته انتقام مادر را بگيرد از او عذرخواهي ميكند. اپراي حاضر، كه داستان آن در كشوري گرفتار جنگ، اتفاق افتاده با حضور چهار شخصيت با نام آدريانا، رفكا، يوناس و تزارگو قابل اجرا است.