"آلفرد" مدتها بود كه با دكتر جدلر و دو دخترش ـ ماريان و گريس ـ زندگي ميكرد. ميان او و ماريان علاقهاي به وجود آمد و قرار ازدواج ميان آن دو گذاشته شد. پس از مدتي، آلفرد براي تحصيل آنها را ترك كرده و با قول بازگشت و ازدواج با ماريان راهي سفر شد. سه سال از رفتن آلفرد گذشته بود كه شخصي به نام واردان وارد زندگي آنها شده و عاشق ماريان گشت. در همان روزها نامهاي از آلفرد، از بازگشت او خبر ميداد. دكتر جدلر براي استقبال از آلفرد مراسم باشكوهي ترتيب داد ولي درست قبل از رسيدن آلفرد، ماريان همراه با واردان از آنجا ميگريزد. پس از آن واقعه، آلفرد و گريس با هم ازدواج ميكنند و نام فرزند خود را ماريان ميگذارند. 6 سال پس از فرار ماريان، شبي واردان و ماريان به خانۀ پدري بازميگردند و همه را از رازي خبردار ميكنند. ماريان با واردان ازدواج نكرده بود، او از علاقۀ گريس به آلفرد آگاه بود و براي خوشبخت كردن خواهرش با نمايشي كه با واردان به راه انداخته بود آن دو را از خود دلسرد كرده و باعث شده بود آنها به يكديگر برسند. "نبرد زندگي" يكي از داستانهاي ارايه شده در كتاب حاضر است. برخي داستانهاي ديگر عبارتاند از: زنگها، تسخير شده، هديۀ كريسمس.