فردي با نام "آلن" در محيط كار خود به دليل تكرويها و همكاري نكردن با كارگران از كار اخراج ميشود. يك روز او به تماشاي بازي هاكي پسرش، ديويد ميرود و پس از بازي متوجه ميشود كه بچهها در بازي با هم همكاري ندارند و به همين دليل اين مسابقه و مسابقات قبلي خود را با باخت پشتسر گذاشتهاند. آلن علت را از مربي تيم جويا ميشود، اما او نيز نميداند كه چرا بچهها اينگونه بازي ميكنند. تا اين كه مربي تيم به آلن پيشنهاد ميكند تا او با بچهها تمرين كند. آلن اين پيشنهاد را ميپذيرد و سعي ميكند تا اشتباهي را كه خود در محيط كار مرتكب شده در درون تيم تكرار نكند، به همين دليل تلاش ميكند تا مراتب كار گروهي را به بچهها آموزش دهد. پس از مدتي در يك مسابقه كاپيتان تيم مصدوم ميشود و تا مدتي نميتواند در مسابقات شركت كند. آلن تصميم ميگيرد تا از اين اتفاق به نحو شايسته استفاده كند، به همين دليل از بچهها ميخواهد كه به خاطر خوشحال كردن كاپيتان هم كه شده سعي كنند بازيهاي خود را با برد به پايان برسانند، تا اين كه در بازي پاياني اتفاقي رخ ميدهد كه روند بازي تغيير ميكند. نگارنده در كتاب حاضر ضمن بيان داستاني در خصوص كار گروهي بر مشاركت گروهي براي دستيابي به پيروزي تاكيد ميكند.