"ساغر" به همراه تنها خواهرش، ساقي"، و پدر و مادرش زندگي ميكند. او به دليل شكست در عشق نخست، عشق "پندار" به خويش را ظاهري ميداند. اما پندار به راستي شيفتۀ ساغر است و سعي دارد به هر طريقي او را به خود علاقهمند سازد. تا اين ساقي به كمك وي آمده و پرده از گذشتۀ تلخ خواهرش برميدارد. او اعتراف ميكند كه ساغر به دليل سادهدلي درگير ماجراجويي ميشود و "حامد"، نامزد وي، بدون آن كه از واقعيت ماجرا اطلاع داشته باشد او را رها ميكند. پندار پس از شنيدن ماجرا، ذرهاي از علاقهاش به ساغر كاسته نميشود و همچنان اصرار دارد تا نظر وي را به خود جلب كند. اما در اين ميان ساغر طي سانحهاي در بيمارستان بستري ميشود و سرنوشت وي به گونۀ ديگري رقم ميخورد.