فلسفۀ دين در مغربزمين تا اين اواخر كاملا در بينشهاي سنت يهودي ـ مسيحي عمل كرده است. مسائل ديني به معناي مسائل توحيد و يكتاپرستي بودهاند: اين كه چگونه، از مجراي امكان و احتمال ثابت كنيم كه باور به وجود خداوند امري منطقي است، يا اين كه چگونه با معارضاتي كه از ناحيۀ فلسفۀ زبانشناختي جديد و علم در مقابل خداباوري مطرح شده، برخورد كنيم و... فلسفۀ دين در اصل عبارت است از فلسفه (يا فلسفيانديشي در باب) همۀ اشكال دين؛ و نه فقط ديني كه خود انسان به آن عمل ميكند و يا اين كه بر ضد آن موضع دارد. از اين رو، در غرب انفجار اطلاعات دربارۀ تاريخچه و پديدهشناختي اديان بعد از جنگ جهاني دوم، اندكاندك موجب وسوسه و يا به چالش كشيدن فلسفۀ دين شد. مطالب كتاب حاضر، براي يك فيلسوف در اين دنياي فكري جديد، بيشتر جنبۀ راهيابي دارد. نويسنده در كتاب، در مسير پلوراليسم ديني مضموني را پايهريزي ميكند كه پيش از آن در قالب اصطلاحات سنت ديني يهودي ـ مسيحي مطرح و آن مفهوم "معرفت ديني" ويتگنشتاين در تحليل تجربه و ايمان ديني است.