fiogf49gjkf0d
در دل كوههاي سر به فلك كشيدهي خراسان كهن ـ افغانستان امروزي ـ همسر يكي از فرماندهان جنگ آبستن است و آنها منتظر به دنيا آمدن پسري هستند، اما بر خلاف انتظار آنها، دختر به دنيا ميآيد. اين موضوع براي فرماندهي كه مردم او را مظهر مردي و مردانگي ميشمارند ننگ بزرگي است. پدر و مادر نام كودك را "سميرا" گذاشته و قرار بر اين ميشود كه نزد ديگران او را "سمير" صدا كنند و وانمود نمايند كه فرزندشان پسر است و در آينده جانشين مناسبي براي پدر خواهد بود. سميرا در مكتب، دل به پسر همشاگردياش ميدهد، غافل از اينكه خواهر آن پسر كه سميرا را پسر برازنده و ورزيدهاي ميبيند، شيفتهي او ميگردد. تمامي اين اتفاقات و نيز مرگ نابهنگام پدر در جنگ زماني رخ ميدهد كه سميرا در آستانهي بلوغ است و اين موضوع ميتواند او و خانودهاش را رسوا كند.