fiogf49gjkf0d
"شينجي"، پسر جوان كه پس از پايان مدرسه با ماهيگيري زندگي خود، مادر و برادرش را تامين ميكند، به دختر يكي از ثروتمندان جزيره علاقهمند شده است. دختر نيز به شينجي توجه خاص دارد. اما اين دو از ترس شايعهسازي مردم جرات صحبت كردن علني با يكديگر را ندارند و تنها گاه در مسيري خلوت با يكديگر برخورد كرده و چند قدمي را همراه هم برميدارند، علاقهي آنها روزبهروز بيشتر شده و در پي آن قرار ديدارهاي بعدي هربار گذاشته ميشود. روزي يكي از دختران جزيره به طور اتفاقي اين دو را با هم ديده و بر اثر حسادت به "هاتسو"، موضوع را با "ياسوئو"، پسر ثروتمندي كه به هاتسو علاقه داشته، درميان ميگذارد. ياسوئو با كينهورزي شاخ و برگ زيادي به موضوع داده و آن را همهجا پخش ميكند. كار به جايي ميرسد كه خبر به گوش پدر هاتسو نيز رسيده و او دخترش را در خانه حبس ميكند. شينجي كه از اين قضيه به شدت ناراحت است با دلتنگي آرزو ميكند كه جزيره را براي هميشه ترك كند. روزي كسي به شينجي خبر ميدهد كه يكي از كشتيهاي تجاري پدر هاتسو به نيرو احتياج دارد. شينجي اين پيشنهاد را پذيرفته و تصميم ميگيرد در آن كشتي به كار بپردازد؛ غافل از اين كه ياسوئوي نازپرورده نيز براي كار به همان كشتي آمده، چرا كه پدر هاستو شرط كرده كه اگر دخترش را ميخواهد بايد براي او كار كند. در جريان سفر هرچقدر شينجي از خود لياقت نشان ميدهد ياسوئو تن به كار نميدهد. شبي كه كشتي دچار توفان شده شينجي با شجاعتي غيرقابل باور خود را به دريا زده و كشتي را نجات ميدهد. زماني كه آنها از سفر تجارتي خويش بازميگردند و خبر شجاعتهاي شينجي به گوش پدر هاتسو ميرسد، او سرانجام به ازدواج دخترش با اين جوان شجاع و فعال رضايت ميدهد.