fiogf49gjkf0d
به نظر ميرسد ايمان به خدا موضعي است كه كل وجود آدمي را دربرميگيرد و شكلدهندهي تلقي او نسبت به همهي عالم، به حيات و خود اوست. هرچه نفس با آن سروكار دارد به چنين ايماني نيز مربوط است و هيچ بعدي و سطحي از نفس نيست كه از چنين ايماني بيتاثير باشد. به اين ترتيب، واقعيتي كه واژهي ايمان از آن حكايت دارد، چيزي به مراتب بيش از اتخاذ و بهكارگيري عقل صرف (ايمان به) پارهاي از آرا و عقايد است و به همين دليل، هيچ تحليلي از رابطهي منطقي بين مفاهيم صرف (براهين) تاثير چنداني بر مباني واقعي ايمان نخواهد گذاشت. آنچه بيشتر از چنين تحليلي با مسالهي ايمان مرتبط است، كشف اين حقيقت است كه چگونه نفس، سرانجام اين جهتگيري يا موضوع بنيادين را در زندگي اختيار ميكند يا در پيش ميگيرد كه مشخصهي ايمان و همهي فعاليتهاي مربوط به آن است. اين مساله نه تنها به وسيلهي گزينشهاي مشخص و صريح، خواستها و تمايلات، آگاهانه، تجارب و تفكرات شخصي مستقيم و استعداد و آموزش خاص شكل ميگيرد، بلكه به وسيلهي خصيصهي جوامع و نهادهايي كه شخص در آن شركت ميجويد صورت ميپذيرد، پيشينهي تاريخي كه به شكل دادن آن جامعه كمك كرده است. نوشتار حاضر در باب معرفتشناسي دين است. بحث نگارنده ناظر به عنصري از علاقهي ديني است كه بر باور متمركز است؛ يعني آنچه ميتوان آن را جنبهي معرفتي دين ناميد، به زعم نويسنده، مهمترين پرسشي كه براي بسياري از باورهاي ديني ميتوان طرح كرد اين است كه آيا اين باور صادق است".