fiogf49gjkf0d
"ژاندل"، وكيل آمريكايي ثروتمند و بانفوذي كه در تمام عمر خويش هميشه به خواستههايش رسيده است، حتي تصور اين را هم نميكند كه در دنيا جايي وجود داشته باشد كه در آن رسيدن به نتايج فوري و مطلوب با مشتي دلار ناممكن باشد. "مايكل"، پسر وي به عنوان يكي از اعضاي داوطلب سپاه صلح به يكي از روستاهاي جنگلي سيرالئون رفته و پس از مدتي در آنجا ناپديد شده است. سيرالئون از نگاه انگليسيها گورستان اهل فرهنگ بود، چرا كه بر اثر آب و هواي ناسالم و انواع بيماريها. سفيدپوستان زيادي در آنجا تلف شده بودند. "بون" ـ دوست مايكل ـ براي يافتن وي راهي آفريقا ميشود و در طي حوادثي با آداب و رسوم و فرهنگ مردم منطقه، اعتقادات خرافي دربارهي وجود ساحرهها و جادوگرها و مراسم و آيينهاي مذهبي و غيرمذهبي آنها آشنا ميشود. او پس از طي ماجراهاي فراوان، مايكل را در دستان عدهاي شورشي مييابد و از سويي پدر مايكل براي رهايي از كابوسهاي خويش به سيرالئون ميرود و با كمكهاي فراوان مالي زمينهي نجات فرزندش را فراهم ميآورد. پس از كمكهايي راندال مايكل كه به انسيه دل بسته شرایط خروج خود، او و بون را از منطقه ترتيب ميدهد.