fiogf49gjkf0d
"جلال آريان" در ارديبهشت ماه 1358 از سوي شركت نفت به ماموريتي يكهفتهاي در انگلستان اعزام ميشود. وي در حين انجام ماموريت تصميم ميگيرد به عدهاي از دوستانش كه از قديم ميشناخته و اكنون سالهاست كه مقيم اين ديارند سر بزند. در اين ميان فقط موفق به ديدار خانم "شكوه يزداني"، كه يك كتابفروشي را در لندن اداره ميكند، گرديده و در بين صحبتهايش با وي متوجه ميشود كه پيرمرد ايراني 91 سالهاي در سراي سالمندان شهري نزديكي لندن زندگي ميكند كه حالتهاي عجيبي دارد و گويا مدام در حال خواندن دعا به زباني است كه كسي چيزي از آن نميفهمد، آريان كنجكاو به ديدار وي ميشتابد و پس از كسب اجازه از پزشك معالج وي و دريافت اطلاعاتي دربارهي او به ملاقاتش رفته و متوجه ميشود زبان مورد بحث فارسي دري است. پيرمرد كه از زرتشتيهاي يزد بوده و پس از ديدن مصيبتهاي بسيار در جواني و مرگ خانوادهاش در تهران به هند مهاجرت كرده، پس از اتمام تحصيل در هند به كمك استاداني انگليسي به آن كشور رفته. تا مقام استادي در دانشگاه پيش ميرود. اما كهولت و فشارهاي عصبي او را دچار مشكلات بسياري كرده است. آريان مدتي با او صحبت كرده و پس از آن به لندن بازميگردد، اما نميتواند فكر او را از خود دور كرند. او روز ديگري دوباره به ملاقات استاد "جاويد فيروزپور" ميرود ولي وي در اغما فرورفته و معلوم نيست به دنيا بازگردد يا نه.