fiogf49gjkf0d
"مريم" پس از خودكشي مادرش در سن 15 سالگي به اجبار به عقد "رشيد"، مردي 45 ساله، درميآيد و همراه او از هرات به كابل ميرود. رفتار رشيد با مريم پس از چندين بار بارداري ناموفق تغيير ميكند. "ليلا" دختر همسايهي مريم و رشيد است كه همراه پدرش به كسب علم مشغول است. كابل و به طور كلي افغانستان مدتها درگير مبارزه با سران روسي است كه آنجا را اشغال كردهاند، پس از مدتي گروههاي مجاهدين روي كار ميآيند و مردم انواع جنگهاي داخلي و خارجي، خشونتها و ترسها را تجربه ميكنند. پس از آن نيز گروهي به نام طالبان، ادارهي كل كشور را به دست ميگيرند و قوانين خود را به مردم تحميل ميكنند. ليلا كه زماني دلبسته پسر همسايهشان ـ طارق ـ بوده، پس از كشته شدن پدر و مادرش و شنيدن خبر مرگ طارق به اجبار با رشيد 65 ساله ازدواج ميكند. مريم و ليلا پس از مدتي به يكديگر عادت كرده و در تحمل سختيها و قحطيها به هم كمك ميكنند. پس از چندينسال طارق بازميگردد و اقرار ميكند كه در زندان بوده و خبر مرگ او تنها نقشهاي از جانب رشيد براي ازدواج با ليلا بوده است. طي اتفاقاتي، مريم، رشيد را به قتل ميرساند و خود نيز اعدام ميشود، ولي ليلا به همراه طارق و دو بچهاش به پاكستان ميرود و پس از پايان جنگ و شكست طالبان به افغانستان بازميگردد و به شغل معلمي و كمك به ايتام ميپردازد.